۱۳۹۱ خرداد ۱۲, جمعه
یک پیشنهاد به دوستان طرفدار حقوق بشر
در خبرها
خواندیم که یک حقوقدان انگلیسی خواستار محاکمه ی میرحسین موسوی به اتهام مشارکت در
اعدامهای دهه ی شصت شده؛ خوب! میرحسین موسوی که فعلا از خانه اش هم نمی تواند
بیرون بیاید را چگونه باید محاکمه کنیم؟ زمانش که برسد و بشود سران حکومت فعلی را
مورد بازخواست قرار داد، از موسوی هم حتما سئوال خواهد شد؛ بگذریم که احتمالا شاهد
خواهد آورد که با فشار او بود که مجید انصاری جایگزین لاجوردی شد و با وجود همه ی
فشارها(تا مدتها در مجامع رسمی که انصاری سخنرانی داشت شعار مرگ بر منافق می
دادند), شرایط بهتری بر زندان حاکم شد و اینکه اصلا وزارت اطلاعات تشکیل شد تا
دفتر اطلاعات نخست وزیری که زیر نظر او بود تعطیل شود و او در کار ری شهری
کوچکترین دخالتی نمی توانست بکند(همانطور که سایر روئسای هیات دولت در جمهوری
اسلامی پس از او نتوانستند )...بگذریم! فعلا که نمی توان موسوی را محاکمه
کرد,پیشنهاد حقیر این است به محاکمه ی ناقضین حقوق بشری بپردازیم که در دسترسند، بد نیست سراغی از عاملین شکنجه بگیریم:
شکنجه بر طبق «عهدنامه بین المللی منع شکنجه و مجازاتهای اهانت آمیز و غیرانسانی» (مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد در دهم دسامبر ۱۹٨۴) ، جنایت بین المللی به شمار می آید و دولت های عضو این عهدنامه و از جمله ایالات متحده امریکا، موظفند کسانی را که در صدور دستور یا اعمال شکنجه نقش داشته اند، هر چند که ملیّت خارجی داشته و در خارج از قلمرو آنان مرتکب آن جنایات شده باشند، در محاکم خود مورد پیگرد قرار دهند.
مثلا می
توانیم از پرویز ثابتی شروع کنیم؛ نقش او به عنوان آمر شکنجه قابل اثبات است، آن
هم چه شکنجه هایی:
یاد پسرکی که در کمیتهی مشترک ضدخرابکاری به آپولو بسته بودندنش و پای عفونی شدهی او که بالاخره نیز در بیمارستان ناچار شدند قطعاش کنند، در خاطرم زنده شد. همچنان که یاد دوستم حسین که کلیهاش در نتیجهی شوک الکتریکی آسیب دیده بود. یاد رضا که به آلت تناسلیاش الکترود وصل کرده بودند. در حضور زنده یاد ملکوتیان بازجوها به عضوهای جنسی مادرِ رضائیها چنگ میاندازند تا هردوی آن ها را در برابر یکدیگر خرد و خوار کنند. پرویز حکمتجو را پس از ده سال تحمل حبس از قصر به کمیتهی مشترک بردند و چند روز بعد گفتند در سلول سکته کرده است. تهرانی، بازجوی ساواک، در تلویزیون شرح داد که منوچهری قرصهایی را به او میدهد که به دو جوان زندانی بدهد. آنها قرصها را میخورند بر زمین میافتند و میمیرند.
صلیب سرخ جهانی، که زیر فشار دموکراتهای آمریکایی اجازه یافت از زندانها دیدار کند، آثار بسیاری از شکنجهها را دید و ثبت کرد، از جمله پاهای آش و لاش شدهی انوشیروان لطفی و لاهوتی را. رسولیِ بازجو در طبقهی بالای بند دو اوین مجاهدین را دستجمعی چنان آش و لاش کرد که ما در پایین صدای فریادهای دلخراش آنها را کاملا میشنیدیم، او پس از آن به من گفت وقتی زندانی زیر تازیانه جیغ میکشد، من چنان لذت میبرم که گویی چهچهی گلپا را میشنوم.
آیت الله ربانی شیرازی از مراجع قم را در انفرادی قصر لخت و عور کردند و بدینسان در کورهی احساسات او بسود انقلاب اسلامی دمیدند. علی مهدی زاده را پس از بازگشت از تبعید و ورود به زندان قصر، تنها به بهانهی سلام نکردن به رئیس زندان از ما جدا کردند، به صلابه بستند و با سر و صورت ورم کرده، خرد و داغان و تحقیر شده به بند برگرداندند- رویدادی که در رادیکال شدن علی و کشته شدناش بدست جمهوری اسلامی تاثیر قاطع داشت. بازهم بگویم؟ یا نابجاست که بگویم؟
آدم موضوع شکنجه که میشود، دیگر آدم نیست «چیزی» است که باید از آن – بسته به مورد – «چیز» دیگری بسازند. غنی بلوریان در سال ۵۰ شمسی به من گفت: ما را آنقدر زدند و زدند تا به دروغ پذیرفتیم که در کوههای کردستان پایگاههای موشکی نصب کردهایم. حاج غفور را که سنگی به کالسکهی دوگل پرتاب کرده بود، پس از پانزده سال حبس به مادهی مذابی تبدیل کردند که به موتور انقلاب سوخت برساند.
وقتی که از آنسوی میز کسی گفت مگر با چپها چه باید میکردند، حس کردم یک بار دیگر مجبور شدهام زیر نام چپ استوار بمانم، گرچه دیری است چپ را فضای چندان گستردهای برای آزاداندیشی نمیدانم. آنکس که به تقدم ذات معتقد است همواره – به قول حقوقدانان – گذشته را استصحاب میکند. برای او، چپ به حکم ماهیتاش چپ است. او با این ذات گرایی، راه ورود به قلمرو دگرگون شوندهی وجود را میبندد. او این دگرگونی را نمی تواند یا نمیخواهد ببیند. گرایش او به ذات از این روست که ذات نیاز به دیده شدن ندارد.
(بر اساس نامه ی ناصر خاکساز )
به این نوشته هم توجه کنید:
آقای ثابتی در بهمن ماه ۱۳۴۸، “مرد هزارچهره”ی شما عباس شهریاری (مسئول تشکیلات حزب توده ایران در داخل کشور که بعد از کودتای ۲۸ مرداد خود را به ساواک فروخته بود و تا زمانی که توسط چریکهای فدائی خلق شناسائی و ترور شد دهها گروه و محفل روشنفکری و کارگری ایران را لو داد و به زیر شکنجه ساواک برد) گروهی از روشنفکران و داشجویان فعال دانشگاه تهران، که بعدها به “گروه فلسطین” شهرت پیدا کردند (چون چند تن از افراد آن گروه قصد پیوستن به جنبش فلسطین را داشتند) دامی را برای دستگیری آن گروه روشنفکری گسترد.بیش از ۵۰ نفر را که عمدتاً از فعالان جنبش دانشجوئی در آن سالها بودند دستگیر کردید و برای گرفتن اعترافات قلابی به زیر وحشیانهترین شکنجهها بردید. از شما سئوال میکنم که گویا درس حقوق خواندهاید و قانون را میدانید آقای ثابتی؟! طبق قوانین جزائی رژیم سابق، عبور غیر مجاز از مرز چقدر مجازات داشت؟ گمان میکنم حداکثر تا دو ماه زندان قابل خرید، تازه این برای وقتی است که عمل خلاف عبور از مرز انجام گرفته باشد، افرادی که موسوم به گروه فلسطین شدند و در زمستان سال ۱۳۴۸ توسط ساواک دستگیر شدند، مورد وحشیانهترین شکنجههای ساواک قرار گرفتند.حسن نیک داوودی ، مهندس جوانی که شاید روحاش هم اطلاع نداشت که چند تن از دوستانش قصد خروج از کشور و پیوستن به جنبش فلسطین را دارند به دست شکنجهگرانی که شما در رأس آنان قرار داشتید کشته شد! ناصر کاخساز یکی دیگر از متهمان آن پرونده، قاضی جوانی که به تازگی ازدواج کرده و در یکی از شهرهای شمال به کار قضاوت مشغول شده بود و هیچ ارتباط و اطلاعی از تصمیم چند تن از دوستانش مبنی بر خروج غیر مجاز از مرز را نداشت در زیر شکنجههای مأموران تحت امر شما آنقدر شکنجه شد که بینائی یک چشم خود را برای همیشه از دست داد؟ از آپارتمان کوچک او جز تعدادی کتاب فلسفی و تاریخی و چند جلد کتاب قانون چه بدست آوردید که او را مستحق مجازات اعدام تشخیص دادید آقای ثابتی؟ صدور سه حکم اعدام برای متهمان ردیف اول و حبسهای طولانی مدت برای سایر متهمان پروندهای که بجز یک مشت کتاب و ترجمه و جزوهی دستنویس چیز دیگری به عنوان مدرک جرم در پروندهشان مشاهده نمیشد با کدام قانون مطابقت داشت آقای ثابتی؟ که اگر دفاع کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور در آن سالها از آنان نمیبود، احکام اعدام متهمان ردیف اول پرونده گروه فلسیطین در دادگاه تجدیدنظر به حبس ابد تبدیل نمیشد.آری آقای ثابتی، شما و مأموران تحت فرمانتان سالها قبل از اینکه گروههای چریکی در ایران شکل بگیرند و خبری از مبارزه مسلحانه در میان باشد، روشنفکران ایران را به جرم کتاب خواندن در زیر شکنجه می کشتید.آقای پرویز ثابتی، برای شما که پس از ۳۳ سال از مخفیگاه خود بیرون خزیدهاید که خود و سازمان مخوفی که در رأس آن قرار داشتید را از شکنجه و اعمال غیرقانونی مبرا سازید! و برای شما که سه دهه شکنجه و جنایت ساواک شاهی و بعد از آن هم سه دهه شکنجه و جنایت ساواک اسلامی هنوز نتوانسته است خراش کوچکی بر وجدانتان وارد سازد، در اینجا قسمتی از سخنان دوست به خون خفته و عزیزمان “ُشکری” را که در دادگاه نظامی ایراد کرده است نقل میکنم، شاید عرق شرم بر پیشانیات نشیند آقای ثابتی. ضمناً کاری که شما و پدر تاجدارتان نتوانسته بودید انجام دهید آیتالله خمینی به نیابت از جانب شما و ساواکتان انجام داد و شکرالله پاکنژاد و هزاران تن عاشقان آزادی و بهروزی ایران که با قیام مردم از شکنجهگاههای ساواک آزاد شده بودند را دوباره دستگیر و از دَم تیغ گذراند .قسمتی از سخنان زندهیاد شکرالله پاک در دادگاه نظامی رژیم سرنگون شده پهلوی:« آقای رئیس دادگاه، برای این که بدانید با آزادیخواهان ایران چگونه رفتار میشود، برای این که ارزش بازجوئیهائی که به آنها استناد میشود معلوم گردد باید قسمتی از شکنجههائی که درمورد شخص من انجام شده را شرح دهم:پس ازدستگیری درتاریخ ۱۸ دی ماه ۱۳۴۸ فورا مرا به سازمان امنیت خرمشهر بردند. درآنجا سه نفر بازجو به ضرب مشت و لگد مرا لخت کرده و به اصطلاح بازدید بدنی کردند. ازساعت ۸ بعد ازظهر تا یک بعد از نیمه شب بازجوئی توام با مشت و لگد ادامه یافت. فردای آن روز مرا به زندان شهربانی آبادان منتقل کرده و در یکی ازمستراحهای آن زندان محبوس کردند. یک هفته در این مستراح تنها با یک پتوی سربازی، بدون لباس و روزانه تنها با یک وعده غذا گذراندم. روز هشتم با دستهای بسته در یک لندرور سازمان امنیت به تهران در زندان اوین منتقل شدم.در بدو ورود به زندان اوین بازجوئی همراه با شکنجه شروع شد. بدین ترتیب که دو نفر به نامهای رضا عطارپور معروف به دکتر حسینزاده و بیگلری مشهور به مهندس یوسفی با چک و مشت و لگد به جان من افتاده و مرتب یک ساعت متوالی مرا زدند. بعد مرا پشت میز نشانده و از من خواستند بنویسم کمونیست هستم و به کار جاسوسی اشتغال داشتهام و چون من امتناع کردم به دستور رضا عطارپور دو نفر درجهدار آمده و مرا روی زمین خوابانیدند و با شلاق سیمی سیاه رنگی به جان من افتادند و به اتفاق بیگلری بیش از سه ساعت متوالی با شلاق و مشت و لگد مرا زدند و به ترتیب نوبت عوض کرده و رفع خستگی مینمودند. در جریان زدن شلاق من دوبار بیهوش شدم، تمام بدنم کبود شده و خون از پشت من به راه افتاده بود.بازجوئی روز اول به همین جا خاتمه یافت و روز دوم عینا تکرار شد. به اضافه این که چند بار به من دستبند قپانی زده، مرا روی چهار پایه قرارداده، و وادار کردند یک پایم را در هوا نگهدارم و هر چند دقیقه یک بار با لگد چهارپایه را از زیرپای من پرت کرده و مرا روی زمین میانداختند. روز سوم در اثر کشیدههای محکمی که عطارپور به گوش من نواخت خون از گوش من به راه افتاد که منجر به پاره شدن پرده گوش چپ من شده است. گوش چپ من به کلی قوه شنوائی خود را از دست داده است. میتوانید معاینه کنید. همان روزسوم تقریبا ده بعدازظهر مرا با چشم بسته از سلول انفرادی زندان وحشتناک اوین بیرون کشیده و به داخل باغ زندان بردند. در حالی که چشمهایم هم چنان بسته بود، مرا به جلو می راندند. صدای عطارپور و بیگلری را شنیدم که پچ پچ کردند و گاهی میشنیدم که درباره من حرف میزدند. قارقار کلاغ ها و سرمای دی ماه، درد زخم شلاقها و گوش چپ و صدای منحوس عطارپور و بیگلری جلادان ساواک که مرتبا همدیگر را دکتر و مهندس صدا میزدند سخت آزار دهنده بود. مرا به درخت بستند صدای پای عدهای همراه با دستورهای خشکی که صادر میشد، روشن میکرد که جوخه اعدام صدا زدهاند. عطارپور رای دادگاه مرا میخواند که شکرالله پاکنژاد به جرم سوء قصد به جان اعلیحضرت همایونی و ارتباط با دولت خارجی به اتفاق آراء محکوم به اعدام شده است. بعد دستور داد که جوخه آماده باشد و مرتبا یادآوری میکرد که تو در کنار مرز عراق دستگیرشدهای و کسی از توقیف تو اطلاعی ندارد. همه فکر میکنند تو به عراق رفتهای و هیچ کس از اعدام تو اطلاعی نخواهد داشت. پس از چند لحظه پچپچ، عطارپور فریاد زد: این چه وضعی است؟ چرا دستور صادر میکنند و بعد لغو میکنند؟ مگر مسخره بازی است؟ با صدای بلند قدری دشنام به من داد مرا از درخت باز کرده دوباره به سلول انفرادی برگرداندند. تمام این صحنهسازیها برای این بود که من اعترافاتی مطابق میل آنها بکنم، در جریان بازجوئیهای بعدی ناخن سبابه دست چپ و ناخن انگشت کوچک دست راست مرا کشیدند. بارها با فنون کاراته با پا و دست مرا به زمین انداختند. دشنامهائی که جلادان در تمام مدت بازجوئی به من میدادند تنها لایق خود و اربابانشان بود و من از تکرار آنها شرم دارم. سه بار و هر بار ۴۸ ساعت به من بیخوابی دادند.از شکنجههای گرسنگی طولانی و ازدیاد نور که بارها انجام شد سخنی نمی گویم. شکنجه ۱۸ روزادامه یافت.آقای رئیس دادگاه! یکی از دلایل دیر فرستادن ما به دادگاه این است که باید آثار شکنجه از بین برود . قرار بازداشت مرا پس از ۲۱ روز به رویت من رساندند، آن هم پس از شلاق و مشت و لگد فراوان. چون قصد اعتراض داشتم و آنها میخواستند من حتی بدون ذکر قرار را امضاء کنم و بالاخره هم به ضرب شلاق مرا مجبور کردند بدون اعتراض قرار را امضاء کنم. شرح شکنجهها برای این است که رفتار غیرقانونی مامورین سازمان امنیت و اصولا آتمسفری که پرونده این گروه در آن تشکیل شده روشن گردد تا ارزش واقعی بازجوئیهائی که به آنها استناد میگردد معلوم باشد.آقای رئیس دادگاه من تنها کسی نیستم که شکنجه شدهام . تمام متهمین که در این جا حضور دارند شکنجه شدهاند. در بین ۱۸ نفر متهمین حاضر حتی یک نفر هم نیست که شکنجه نشده باشد. برای مثال، پرونده خونریزی مغزی ناصر کاخساز شهرت زیادی کسب کرده است. خود وی حاضر است و جریان شکنجهها را تشریح میکند. تمام افراد وابسته به گروه فلسطین بدون استثناء شکنجه شدهاند. مهندس حسن نیک داودی در اثر شدت ضربات وارده در زندان کشته شده است.جریان کشته شدن وی برملا شده است. جلادان ساواک وقتی میبینند که مهندس حسن نیک داودی در اثر شکنجههای مداوم رو به مرگ دارد، فورا او را از زندان قزلقلعه به زندان قصر انتقال میدهند تا وانمود کنند که در اثر شکنجه نمرده است. پس از انتقال به زندان قصر چون حال وی وخیم بوده به بیمارستان شهربانی منتقل میشود. ولی معالجات موثر واقع نشده و مهندس جوان میمیرد. علت مرگ وی ضربات وارده به گردن و صدمه دیدن نخاع تشخیص داده شده. تمام پزشکان معالج وی تصدیق کردهاند که مرگ نیک داودی در اثر شکنجه در قزل قلعه صورت گرفته است.جرم نیک داودی خواندن کتاب بوده است. تنها نیک داودی و وابستگان به این پرونده نیستند که در اثر شکنجههای مامورین ساواک کشته شده یا در حال مرگاند. آیتالله سعیدی هم در سلول انفرادی قزل قلعه در اثر شکنجه کشته شده. جلادان ساواک حتی فرصت انتقال او را به زندان قصر نظیر نیک داودی پیدا نکردند. اشرفالسادات خراسانی نیز در اثر شکنجههای مداوم به حال مرگ به زندان قصر منتقل شده و چندی پیش روی برانکارد از بیمارستان زندان قصر به یکی از بیمارستانهای خصوصی منتقل و به اصطلاح آزاد شده است تا او هم در زندان نمیرد. در حقیقت ساواک مرده او را آزاد کرده است. چه به تصدیق رئیس بهداری زندان قصر امیدی به ادامه حیات او وجود نداشت.آقای رئیس دادگاه آقایان قضات، انجام چنین شکنجههائی در عصر فضا و قمر مصنوعی باعث خجالت نیست؟»و سخن پایانی این که آقای پرویز ثابتی ، شکنجه و جنایت و نسلکشی شامل مرور زمان نمیگردد و هزاران سند زنده گواهی میدهند که شما یکی از آمران شکنجه و قتل آزادیخواهان ایران در زمان حکومت پهلوی دوم بودهاید و میبایستی در دادگاهی عادله به جرم ارتکاب جنایت علیه بشریت محاکمه شوید. ضمناً اینجانب به عنوان یکی از قربانیان زنده شکنجه در دو رژیم پهلوی و اسلامی همین جا از آقای رضای پهلوی که چندی پیش در فراخوانی به درستی سید علی خامنهای را متهم به جنایت علیه بشریت نموده و خواهان طرح دادخواستی در دادگاه بینالمللی برای رسیدگی به جنایات او گردیده است درخواست میکنم که نام آقای پرویز ثابتی و سایر آمران شکنجهگر ساواک را نیز ضمیمه پروندهای که قرار است در آن به مسئله شکنجه و نقض حقوق بشر در ایران پرداخته شود اضافه بنمایند و بدین ترتیب حسن نیت خود را برای کاری که در پیش گرفتهاند به مردم ایران نشان دهند، چرا که شکنجه شکنجه است و نمیتوان آن را به بد و خوب تقسیم نمود ، هر نوع شکنجهای و توسط هر رژیمی که صورت بگیرد و یا گرفته باشد محکوم و ضدبشری است و باید آمران آن را به پای میز محاکمه کشاند.آقای پرویز ثابتی در فرصتی دیگر و در نامه ای دیگر داستان “شایعه” شکنجه گروه بیژن جزنی را به یاد شما خواهم آورد .
(نامه ی بهروز ستوده )
بگذریم، فعلا که حمایت از حقوق بشر هم یک پز سیاسی شده برای تکرار شعارهای سی ساله؛ چیزی شبیه فوکول و کروات؛ فقط برای اینکه نمایش مدرن بودن بدهیم و اهداف سیاسی عصر قجری را دنبال کنیم.
اشتراک در:
پستها (Atom)