۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

خاطره ی قدمهایشان بر جاده ی آزادی


آن روز
بگشوده بال و پر
با سر به سوی وادی خون رفتی
گفتی:
          "دیگر به خانه باز نمی گردم
           امروز من به پای خودم رفتم
           فردا
           شاید مرا به شهر بیارند
          -بر روی دستها-"
اکنون
چیزی از تو به جای نمانده است
جز راه ناتمام

                        قیصر امین پور




راه ناتمام!
این است سر زیبایی شهادت و دلیل هراس آدم کشان از نام شهید.
شهید چندان که هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) سالها پیش سروده بود، با:
"رنج بردن
در ره یک آرزو مردانه مردن!
وندر امید بزرگ خویش
با سرود زندگی بر لب
جان سپردن"
ما را می خواند که سرودی که بر لب داشت،تمام کنیم:


                 

                     سرود زندگی: زندگی پاک،سرفراز،بی تحقیر.

راه ناتمام شهیدان ما را می خواند که تا پایان بسپاریمش.راه شکوهناکی که گذر از آن والاترین و با ارزش ترین توانایی انسان است: توانایی اخلاقی زیستن،در برابر زورمندان زیاده خواه،  گردن خم نکردن و بر دوش کشیدن بار امانت.



ژاله ی در خون خفته،گامهایمان را در آن مسیر انتظار می کشد؛ محمد مختاری می خواندمان که بایستیم و از در ذلت نشستن بیزاری بجوییم.
فردا سنگفرش خیابان "آزادی" در انتظار ماست تا مسیر گامهای متوقف شده ی نداها و سهرابها، صانع ها و محمدها را ادامه دهیم.
باشد که اگر پیروز نشدیم، دست کم آن گونه بمیریم که ارزش شعر و سرودی داشته باشد.آن گونه که دیگری سرود:
" جاده ها با خاطره ی قدمهای تو بیدار می مانند
که روز را به پیشواز می رفتی
هرچند
هرچند که سپیده تو را از آن پیشتر دمید
که خروسان بانگ سحر کنند."










هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر