۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

چرا از نوستالژی انقلابی موسوی استقبال می شود؟

هرچه در دو سال گذشته تحلیلگران فضای مجازی در مذمت نوستالژی موسوی به سالهای عجیب و خونبار دهه ی شصت گفته و نوشته اند گویی آب در هاون کوفتن بوده؛ بدنه ی اجتماعی حامی موسوی نه تنها نوستالژی او را عیب ندانسته که از آن استقبال هم کرده و روز به روز از شعارها و نمادهای انقلاب اسلامی بیشتر در اعتراضاتش به حاکمیتی که بهترین پیرو الگوی حکومتی و روش ها و منش های دهه ی شصت است،  استفاده کرده تا جایی که امروز بهترین نماد وحدت سبزهای متکثر،  همان شعارهای " الله اکبر" و"نصرمن الله...." و "یا حسین..." است.
انجمن های اسلامی دانشجویان(اعضای طیف علامه ی دفتر تحکیم وحدت) هم که در سالهای آغازین دهه ی هشتاد شمسی از هویت "خط امامی" بنیانگذاران دفتر تحکیم وحدت فاصله گرفته بودند، گویی به این هویت بازگشته اند؛ بیانیه ها،مراسم و برنامه های این انجمن ها در سالگرد 16 آذر سرشار بود از نمادهای خط امامی و گفتمان موسوی وار درباره ی انقلاب اسلامی و چهره هایش.

این رویداد را چگونه باید تحلیل کرد؟آیا به راستی بدنه ی سبزها مصمم شده تا به "دوران طلایی" مورد علاقه ی موسوی بازگردد؟آیا چنان که بسیاری از تحلیلگران مخالف موسوی مایلند، باید از توطئه ای برای گمراهی و نادانی مردم سخن برانیم؟آیا چنان که برخی تحلیلگران علاقه مند به موسوی و سبزها معتقدند، این رفتار را باید نوعی حیله ی تدافعی و تلاشی برای ایجاد حاشیه ی امنیت بدانیم؟
به باور من استقبال سبزها از نوستالژی موسوی ، استقبال از به کف آوردن سلاح هژمونی است.سبزها با شعار "نصرمن الله ...." صاحب دهها سال تلاش تبلیغاتی حامیان انقلاب اسلامی می شوند.
اما آیا این جماعت استقبال کننده به راه شعاردهندگان پیشین می روند یا شعار را معنایی تازه می بخشند؟
بی آنکه ادعا کنم پاسخ این پرسش را می دانم، برای استفاده ی آنانی که می کوشند سیر وقایع را پیش بینی کنند یا تغییر دهند،بخشهایی از "هجدهم برومر لویی  بناپارت" اثر کارل مارکس را نقل می کنم:
بار سنت همه ی نسل های گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی می کند و حتی هنگامی که این زندگان گویی بر آن می شوند تا وجود خود و چیزها را به نحوی انقلابی تغییر دهند،درست در همین دوره های بحران انقلابی است که با ترس و لرز از ارواح گذشته مدد می طلبند.... لوتر نقاب پولس حواری را به چهره زد،انقلاب 1789-1814 به تناوب یک بار جامه ی جمهوری  رم و بار دیگر رخت امپراتوری روم را بر تن کرد و انقلاب 1848 هم کاری بهتر از آن نیافت که گاه  ادای انقلاب 1789 را درآورد و گاه ادای رویدادهای انقلابی 1793 تا 1795 را.
...آدمهایی چون کامیل دمولن، دانتون، روبسپیر، سن ژوست و ناپلئون در نخستین انقلاب فرانسه،در لباس رومی و زبان و بیانی که از رومیان گرفته بودند، کاری را انجام دادند که لازمه ی زمانه ی خودشان بود:شکوفا کردن و تاسیس جامعه ی بورژوازی مدرن.
... کرامول و مردم انگلیس، زبان و شور و پندارهای لازم برای انقلاب بورژوایی خود را از لابه لای صفحات عهد عتیق به عاریت گرفته بودند.ولی همین که هدف واقعی حاصل شد،یعنی جامعه ی بورژوایی شکل گرفت دیگر به عهد عتیق و سرمشق های کهن نیاز نبود و جان لاک جای حبقوق را گرفت.
دوباره زنده کردن خاطره ی مردگان در این گونه انقلابها، بنابراین، برای شکوه بخشیدن به مبارزات جدید بود،نه برای در آوردن ادای مبارزات گذشته؛ برای بازیافتن روح انقلاب بود نه برای دوباره به حرکت درآوردن پیکره ی همان انقلاب.

(هجدهم برومر لوئی بناپارت/کارل مارکس؛ ترجمه ی باقر پرهام-تهران:نشر مرکز،1377-ص11-ص13)

من بر این باورم اینگونه است که بدنه ی حامیان موسوی نوستاژی او را با اهداف خود در یک راستا دیده اند و بر خلاف تحلیلگران فضای مجازی از آن استقبال کرده اند.