
بگشوده بال و پر
با سر به سوی وادی خون رفتی
گفتی:
"دیگر به خانه باز نمی گردم
امروز من به پای خودم رفتم
فردا
شاید مرا به شهر بیارند
-بر روی دستها-"
اکنون
چیزی از تو به جای نمانده است
جز راه ناتمام
قیصر امین پور
راه ناتمام!
این است سر زیبایی شهادت و دلیل هراس آدم کشان از نام شهید.
شهید چندان که هوشنگ ابتهاج(ه.ا.سایه) سالها پیش سروده بود، با:
"رنج بردن
در ره یک آرزو مردانه مردن!
وندر امید بزرگ خویش
با سرود زندگی بر لب
جان سپردن"
ما را می خواند که سرودی که بر لب داشت،تمام کنیم:
سرود زندگی: زندگی پاک،سرفراز،بی تحقیر.
راه ناتمام شهیدان ما را می خواند که تا پایان بسپاریمش.راه شکوهناکی که گذر از آن والاترین و با ارزش ترین توانایی انسان است: توانایی اخلاقی زیستن،در برابر زورمندان زیاده خواه، گردن خم نکردن و بر دوش کشیدن بار امانت.
ژاله ی در خون خفته،گامهایمان را در آن مسیر انتظار می کشد؛ محمد مختاری می خواندمان که بایستیم و از در ذلت نشستن بیزاری بجوییم.
فردا سنگفرش خیابان "آزادی" در انتظار ماست تا مسیر گامهای متوقف شده ی نداها و سهرابها، صانع ها و محمدها را ادامه دهیم.
باشد که اگر پیروز نشدیم، دست کم آن گونه بمیریم که ارزش شعر و سرودی داشته باشد.آن گونه که دیگری سرود:
" جاده ها با خاطره ی قدمهای تو بیدار می مانند
که روز را به پیشواز می رفتی
هرچند
هرچند که سپیده تو را از آن پیشتر دمید
که خروسان بانگ سحر کنند."